مجنون خدا از عشق خدا آواره کوی و برزن می شود و در هر کجا سراغ از معشوقش الله گیرد و دائما می گوید از عشق تو خدا بی تاب و توان هستم تا که معشوقش الله عشقش را پذیرا شود و قبول کند آنگاه عاشق خدا راحت سر بر بالین می نهد و شب را به روز وا می گذارد تا که سحر رسد راحت بتواند سر سجاده عشق با معشوقش الله به راز و نیاز عاشقانه پردازد و از عشقش سیراب و سر مست شود .
ف.فتحی
نظرات شما عزیزان: